جدول جو
جدول جو

معنی ساعت ساعت - جستجوی لغت در جدول جو

ساعت ساعت
(عَ عَ)
ساعت بساعت. ساعت تا ساعت. دمبدم. لحظه بلحظه:
بدان باید نگریست که ساعت ساعت خللی افتد. (تاریخ بیهقی چ ادیب پیشاوری ص 426).
ای دل تو برو در بر جانان می باش
ساعت ساعت منتظر جان می باش.
انوری (دیوان چ نفیسی ص 611).
رجوع به ساعت بساعت شود، ناگهان. غفلهً: اگر هزار چنین کنند من نام نیکوی خود زشت نکنم که پیر شده ام و ساعت ساعت مرگ دررسد. (ایضاً ص 337)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ساعت ساز
تصویر ساعت ساز
آنکه ساعت بسازد، سازندۀ ساعت، کسی که ساعت را تعمیر کند
فرهنگ فارسی عمید
(عَ بِ عَ)
ساعتی بعد ازساعتی. ساعت تا ساعت، دم بدم. (استینگاس). لحظه بلحظه. هردم. هرلحظه. پیوسته:
مطربان ساعت بساعت برنوای زیر و بم
گاه سروستان زنند امروز و گاهی اشکنه.
منوچهری.
رجوع به ساعت ساعت شود
لغت نامه دهخدا
(عَ تِ سَ)
ساعت نیک. ساعت مبارک. وقتی که در آن برخی کارها شاید. ضدّ ساعت نحس. در تذکره الملوک آمده: فصل دوم در بیان شغل مقرب الخاقان منجم باشی است. مشارالیه هر روزه به دستور اطباء به در دولتخانه حاضر میشد که اگر پادشاه و مقربان به جهت بنای امری، و اختیار سفری، و رخت نو پوشیدن و بریدن، تحقیق ساعت سعد فرمایند عرض نماید. (تذکره الملوک چ تهران ص 20). رجوع به ساعت دیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ / تِ)
کسی که ساعت میسازد. آنکه شغل او ساختن یا تعمیر ساعت است
لغت نامه دهخدا
تصویری از ساعت سازی
تصویر ساعت سازی
شغل و عمل ساعت ساز، مغازه ساعت ساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساعت ساز
تصویر ساعت ساز
کسی که ساعت سازد، کسی که ساعت را تعمیر کند
فرهنگ لغت هوشیار